تو رد بارش باران اسیدی بر سنگ های گورستانِ قدیمیِ شهری
و چمنهای له شدهی
پیادهروی ورودی آن.
تو جلبک سبز جدول کنار خیابان
و لاشهی خشکشدهی قورباغه افتاده کنار
خیابانی.
تو آن پارچه کرباسِ ژندهی چرکِ زیرانداز
پیرمرد همیشه مستِ بیخانمانی،
صدای جفتگیری گربهها
در شبهای پاییزی،
آن باغچهی ۵۰ در ۵۰ بیدرختِ
سر چهاراهی که محل شاشیدن سگهاست،
و درختِ خرمالوی بیحاصلِ
خشکشدهی باغچه روبهرویش.
خاکستریِ بهجامانده
از سفیدیهای خط عابر پیاده کهنه.
بوی غلیط روغن در دورترین
گاراژ شهر.
تو سوسوی لامپ قرمزی بر بلندای
دکل بیاستفادهی سولهی قدیمی،
صدای جیرجیر تنها زنجیر
باقیماندهی تابِ پارک متروکهی شهرک مخروبهی حومهی شهر،
محل تخلیهی فاضلاب
کارخانه تولید پلاستیک به تنها رودخانهی شهری.
موزاییک سابقن سفید و
حالا زرد و سیاهِ کف دستشویی پمپبنزینی.
تو پوکیِ چوبهای موریانه
خوردهی چارچوب در کلانتری قدیمی
و ریشریشهای لاشهی
توپ چهلتیکهی افتاده در گوشهی انباری ادارهی برق قدیمیای.
تو زنگاری هستی که روی
قفسهی بایگانی ادارهی ثبت احوال سابق شهر نشسته و دست را قرمز میکند.
آدامس جویدهشدهای
که زیر صندلی اتوبوس شهری چسبیده
و سرخیِ نوک شعلههای
زرد بشکههای آتش معتادان کنار لنگرگاه.
رویای ما مردمان این
شهری، حالا که مردم در حال مرگند.