۱۴۰۱ تیر ۳۱, جمعه

مسواک اورال بی شما را به تماشای این برنامه دعوت می‌کند: چند ریشتر گرما

هوا گرم است. حرارت را روی تک‌تک سلول‌های صورتت احساس می‌کنی. گرما به شکل یک جریانِ پیوسته از منافذ سلول‌ها نفوذ می‌کند داخل. طوری که انگار چهار نفر همزمان دارند روی صورتت ها می‌کنند. چهار نفر که دهان هیچ کدامشان بوی بد نمی‌دهد. بوی بدِ دهان نمی‌دهد. بسته به اینکه کجا باشی، بوی دهانشان متفاوت است. بوی شیرینی تازه یا بوی پودر لباسشویی یا بوی خاک اره. وقتی داری از کنار جدول کثیف و همیشه گرفته‌ی خیابان اصلی رد می‌شوی، دهانشان بوی فاضلاب می‌دهد.
از دم در خانه که بیرون می‌روی چهار نفر اول دهانشان بوی کباب می‌دهد. بعد از چند قدم دیگر بویی نمی‌آید تا می‌رسی به چهار نفری که دهانشان بوی چسب چوب و چوب داغ تازه برش خورده و خاک اره می‌دهد. این چهار نفر یعنی اینکه رسیده‌ای به سر کوچه و باید در خیابان به سمت چپ بروی. اینجاست که چهار نفر آشغال‌خور ایستاده‌اند و ها می‌کنند توی صورتت. عجیب است که همیشه و هر ساعتِ روز چهار نفر اینجا هستند که بوی آشغال دهانشان را ها کنند توی صورتت. شهرداری نباید این چهار نفر را جمع کند؟ تمام حجم دماغت پر از بوی گند شده. راست دماغت را که بگیری بروی می‌رسی به محدوده‌ی ۲۰۰ قدمی غیردائمی. اینجا ممکن است همه دهانشان تمیز و بدون بو باشد یا بوی‌های مختلف بیاید. بسته به ساعت شبانه‌روز، انواع غذاهای خانگی را می‌توانی احساس کنی. از قرمه‌سبزی گرفته تا کتلت. سر ظهر بیشتر پلو و چلو می‌خورند و شب‌ها حاضری.
این راسته را که رد کنی نوبت یکی از بوی‌های محبوب من است. اینجا ۴ نفر دهانشان بوی قهوه می‌دهد. قهوه‌اش اصل نیست البته. ولی قهوه است. قهوه همیشه خوب است غیر از وقت‌هایی که هوا گرم است. هوا که گرم باشد، هیچ چیزی خوب نیست. حتی پول.
سر راهمان یک بانک هم هست. ولی کسی نیست که دهانش بوی پول بدهد. بانک بزرگی‌ست که دو خود‌‌پرداز هم دارد. از آن جفت خودپردازهایی که نوبتی کار می‌کنند. و همیشه فقط یکیشان سالم است و پول می‌دهد. از بدو تاسیس و راه‌اندازی تا به حال، مشاهده نشده همزمان سالم باشند یا همزمان خراب. همیشه جلوی یکی‌شان صف طولانی‌ست. تا آدم مطمئن شوی آن یکی خراب است. این دو خیلی به هم شبیه هستند. سایه‌بانِ هر دو میله‌ی نارنجی رنگی‌ با برزنت رنگ و رو رفته‌ است. برزنتی که رنگش از بس رفته، معلوم نیست اول چه رنگی بوده. فقط معلوم است سال‌ها قبل از اینکه ما به این محله بیاییم این‌ها زیر نور آفتاب و اشعه‌ی فرابنفشش زندگی کرده‌اند.
با اینکه جلوی بانک کسی که توی صورتت ها می‌کند دهانش بوی پول نمی‌دهد، ولی جای لذت‌بخشی است. لذتش از سرمایش می‌آید. آن لحظه که دریافت اطلاعات حساب تمام می‌شود و دستگاه بوق می‌زند که کارتت را بردار، بعد که کارتت را برداشتی، پول از بزرگ‌ترین شکاف دستگاه می‌زند بیرون. آن شکاف باریک در آن لحظه مطبوع‌ترین جای دنیاست. سرمای لذت‌بخشی که فقط نصیب دست‌هایت می‌شود. چند باری، فقط برای خنک شدن از دستگاه پول برداشت کرده‌ام. یک‌بار که کسی نزدیکم نبود، صورتم را بردم جلو که باد خنک بهش بخورد. خیلی تاثیر نداشت، فقط یک نفر بود که فوت خیلی بی‌حالی می‌کرد توی صورتت و دهانش بوی ملغمه‌ای از آهن و روغن و نم و نای ماندگی به علاوه‌ی مقدار محسوسی بوی پول می‌داد.