رویاهایی میبینم. رویاهایی از دوردست. از نزدیکدست. از همه جا. چند شب پیش بود. در یک دریای متلاطم. من بودم و سایهام. در یک هوای دونفره. ناگهان شخص دیگری اضافه شد. خودش را روحِ مقدس معرفی کرد. برایمان آشنا نبود. نه برای من، نه برای سایهام. نه برای ماهیانِ داخل آب. رویش را به سمتِ من گردانید. نگاهش در نگاهم گره خورد. دستش را دراز کرد. من اما دستم را دراز نکردم. ندایی داد: بنویس. پرسیدم چه؟ گفت همه چیز را. بنویس. بنویس. بنویس...
مینویسم. برای همگان. میخواهم همه را شریک گردانم. در آنچه که از آن بهره بردهام. در آنچه از آن بهره میبرم. در آنچه از آن بهره خواهمبرد. مینویسم. همه چیز را. این است جی نامه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر