۱۳۹۳ شهریور ۲۷, پنجشنبه

پستچی چند بار زنگ میزند.

(دیلینگ دیلینگ. صدای زنگی شنیده می‌شود.)

-صدای زنگِ درِ ما بود؟

-خب؟

-سوال پرسیدم. سوالِ منو با سوال جواب نده!

-فرض کنیم زنگِ درِ ما بود.

-فرض کنیم برو درو وا کن.

-نمی‌خوام.

-چرا؟

-چون پستچی اومده.

-آها! منتظری ببینی پستچی سه بار در میزند یا نمیزند؟

-نه کسخل!

-پ چی؟

-نامه آورده.

-خب پستچیه دیگه. چیز دیگه ای باید بیاره؟

-نه نامه آورده. نامه ی آنا رو احتمالا. دوست ندارم نامه‌شو بخونم. دوست ندارم 
حتی نامه‌شو ببینم. از هرچی که منو یادِ آنا میندازه متنفرم. نمی‌خوام چشمم به هیچی که ربطی به آنا داشته باشه بیفته. می‌خوام فراموشش کنم. می‌خوام همه  چیو پشتِ سر بذارم. هم آنا و هم هرچی که مربوط به آنا میشه.

-آنا کدوم خریه؟

-آنا استرلینگ.

-آنا استرلینگ کدوم خریه؟ نمیشناسم.

-منم نمیشناسم.

-همم

-خب احتمالش کمه که نامه‌ی آنا باشه که نمی‌شناسیمش. نزدیک یک هفت میلیاردم. اما احتمالش هست.

-آره. بهت حق میدم. پس خودم می‌رم درو وا کنم.

-نه! شاید نامه‌ی آنا رو آورده باشه. گفتم که نمی‌خوام هیچی که مربوط به آنا باشه رو ببینم.

-حق با توئه. منم نمی‌رم درو وا کنم.

-ممنونم.

-بیا برو تو کونم!

-تنگه و تاریک و نمناک. بو هم میده. میشه نَرَم؟

-آره میشه.

-مرسی.

-زنِ خرسی.

-خرس پشمالوئه و گنده و وحشی. بو هم میده. میشه نَشَم؟

-آره میشه.

-ساعت یه رب به شیشه.

-الانه گرسنه م میشه.

-سالِمین سالِمین

-کو؟ کجا پیدا میشه؟

-تو کون من!

-کونِ تو هم تنگه و تاریک و نمناک؟ همراه با بو؟

-آره. همچنین پشمالو.

-سالِمین نمی‌خوام.

(دیلینگ دیلینگ. دوباره صدای زنگ می‌آید.)

-هااااا اینم دفعه دوم! فقط یه دفعه دیگه مونده...

-خدایا... یعنی میشه؟

(صدایی از پشت صحنه می‌آید: بلی بندگانم. می‌شود.)

-پس کو؟ چرا دفه سومو نمیزنه؟

(دوباره صدایی از پشتِ صحنه می‌آید: صبر داشته باشید بندگانم.)

-راست میگه دیگه. نشنیدی مگه؟ صبر بر هر دردِ بی‌درمان دواست.

-آخ گفتی...من درد دارم!

-اوه دردت شروع شد عزیزم؟

-آره.

-باید ببریمت بیمارستان. نفسِ عمیق بکش. بعد بگو دردت چند دقیقه به چند دقیقه س؟

-3 دقیقه به 3 دقیقه.

-اوه! وقتِ زایمانته!

-حالا چکار کنیم؟

-عجله کن.

-یعنی چی؟ بیشتر زور بزنم؟ من میخوام بچه‌م طبیعی به دنیا بیادا!

-چه ربطی داشت؟

-هیچی. خواستم ادا در بیارم.

-پوش بیبی. پوش.

-زور بزنم؟

-نه. منظورم اینه لباس بپوش. بریم بیمارستان.

-نمیشه که. باید صبر کنیم. پستچی هنوز سه بار زنگ نزده.

-راست میگی. پستچیش عجب پستچیِ گشادیه. خب بزن دیگه اون زنگو.

-بگو ببینم دوست داری ارژنگو؟ بین غذاها چطور...

(دیلینگ دیلینگ. صدای زنگِ در می‌آید.)

-هورااااا

-هورااااا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر